..

خدایا ... 

خوابی؟ 

اگه خوابی که هیچ  

اما اگه بیداری ... کجایی؟ 

نمیبینی ...  

یا میبینی و نمی صرفه ... 

مگه چی ازت خواسته بودیم ..؟ 

کاری به کارت نداشتیم که 

کمک خواستیم ؟؟ 

ها؟ 

دستت رو گذاشتی زیر گوشت به ما میخندی؟؟ 

بخند ... 

اشک تو رو هم در میارم ... 

صبر داشته باش .. 

من خسته شدم ..  

تو خدایی صبرت زیاده  

مال من نیست .. 

نبند لعنتی  

نبند..

چرا هر چی دره میبندی .. 

دیگه هیچ وقت در نمیزنم ... 

امشب  

این خط ..  

این نشون ...  

به خودت قسم حق ما این نبود

..

 

عوض همیشه که تصور میکنم سر انگشتم یه مداد هست و هر جا که میرسم با سرش مینویسم و یادگاری میذارم به خیال خودم ...  

کاش امشب یه پاک کن جادویی داشتم ..  

دست میکشیدم روی تمام لحظات خط خطی سیاه رنگ منو خودت ...  

همه رو پاک میکردم ...  

 واستا ببینم ...  

اینهمه اشک ..  

قدرت شستن کدورتها رو نداشت ؟؟