..

خدایا ... 

خوابی؟ 

اگه خوابی که هیچ  

اما اگه بیداری ... کجایی؟ 

نمیبینی ...  

یا میبینی و نمی صرفه ... 

مگه چی ازت خواسته بودیم ..؟ 

کاری به کارت نداشتیم که 

کمک خواستیم ؟؟ 

ها؟ 

دستت رو گذاشتی زیر گوشت به ما میخندی؟؟ 

بخند ... 

اشک تو رو هم در میارم ... 

صبر داشته باش .. 

من خسته شدم ..  

تو خدایی صبرت زیاده  

مال من نیست .. 

نبند لعنتی  

نبند..

چرا هر چی دره میبندی .. 

دیگه هیچ وقت در نمیزنم ... 

امشب  

این خط ..  

این نشون ...  

به خودت قسم حق ما این نبود

نظرات 2 + ارسال نظر
parnian سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://quiet-night.blogfa.com

اصولا "بگذار در بزرگی این منجلاب یاس، دنیای من به کوچکی انزوا شود"
یه روز به طرز عجیبی حالیمون میشه همه مون!

بانو یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ

خیلی نوشتم اما پاکش کردم


چه فایده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد