...

 

تمام احساسم را به پای وجدانت میریزم ... 

میدانم .. 

هیچ روزی وجدانت شرمنده احساسم نخواهد شد ..  


صدای نزدیک شدن کسی است ... یا دور شدن ..؟

باید رفت ؟

باید گذاشت ؟

منی که میروم ...

و تویی که خواهی ماند ...

روزی خواهم رفت ..


بیرنگی ؟ 

نه !!  

پاک کن ؟ هرگز ...  

من محکومم به هزار بار دیدن و زیر و رو کردن همه چیز ... 

این تنها تقاصی است که میشود از یکی مثل من گرفت ..  

احمق زودباور ...  

احمق زود باور همیشه دلسوز ...  

هنوز هم مرددی ؟؟  

برای اینکه پشت دستت را داغ کنی ...  

 همین .. همین دست دست کردن هاست .. که کنج دلت داغ مانده ..  

بکش ..

اول ...

 

ماه بالای سر آبادی بود ... 

آن شبی که من و تو کنار هم ... کنار کمترین فاصله نبودن ...  

روبروی رود نشسته بودیم .. 

یادت هست ؟ 

حالا ...  

من نیستم و هستم ... 

تو ... هستی و نیستی ... 

ماه  

همیشه ... 

به تنها شاهدی که هیچ وقت کسی شهادتش را نمی پرسد ...  

سلام تنهایی من را برسان ...

..

خدایا ... 

خوابی؟ 

اگه خوابی که هیچ  

اما اگه بیداری ... کجایی؟ 

نمیبینی ...  

یا میبینی و نمی صرفه ... 

مگه چی ازت خواسته بودیم ..؟ 

کاری به کارت نداشتیم که 

کمک خواستیم ؟؟ 

ها؟ 

دستت رو گذاشتی زیر گوشت به ما میخندی؟؟ 

بخند ... 

اشک تو رو هم در میارم ... 

صبر داشته باش .. 

من خسته شدم ..  

تو خدایی صبرت زیاده  

مال من نیست .. 

نبند لعنتی  

نبند..

چرا هر چی دره میبندی .. 

دیگه هیچ وقت در نمیزنم ... 

امشب  

این خط ..  

این نشون ...  

به خودت قسم حق ما این نبود